هستيهستي، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

هستی دنیای مامان

هستی یه دختر باهوش و خوشگل و پر انرژی...

هستي و محمد حسين در لباس احرام

هستي جون مامان، اين آخرين عکسي بود که در مدينه منوره گرفتيم، داشتيم آماده مي شديم بريم سمت خانه خدا و لباس احرام پوشيده بوديم تو و محمد حسين هم لباس احرام پوشيديد، محمد حسين مثلاً تو رو نگه داشته که با هم عکس بگيريد. ...
29 تير 1390

پرسيدم از خدا

پرسيدم: بار الهي چه عملي از بندگانت بيش از همه تو را به تعجب وا مي‌دارد؟ پاسخ آمد: اينكه شما تمام كودكي خود را در آرزوي بزرگ شدن به سر مي‌بريد… و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به كودكي مي‌گذرانيد… اينكه شما سلامتي خود را فداي مال‌اندوزي مي‌كنيد… و سپس تمام دارايي خود را صرف بازيابي سلامتي مي‌نماييد… اينكه شما به قدري نگران آينده‌ايد كه حال را فراموش مي‌كنيد، در حالي كه نه حال را داريد و نه آينده را… اين كه شما طوري زندگي مي‌كنيد كه گويي هرگز نخواهيد مرد… و چنان گورهاي شما را گرد و غبار ف...
29 تير 1390

هستي و محمد حسين در مدينه منوره

سلام عشق مامان، يادته رفته بوديم مدينه منوره، محمد حسين از روي تخت افتاد سرش ضربه خورد و حالش بد شد، بعد برديمش دکتر و ماماني انقدر بخاطر محمد حسين حرص خورد که قلب خودش ريتمش بهم خورد و بعد ماماني رو برديم دکتر که بيمارستان بستري شد، وقتي از دکتر برگشتيم من داشتم براي مامانم گريه مي کردم، که رفته بود بيمارستان و تو و محمد حسين هم شيطوني مي کردين که اون موقع اين عکس و گرفتيم تاريخ عکس 5/2/90 بود، فرداي اون روز بايد محرم ميشديم ميرفيم به سمت خانه خدا، صبح معاون کاروان رفت بيمارستان و ماماني و خاله آزيتا رو آورد و ساعت 2 بعد از ظهر رفتيم به سمت خانه خدا. ...
27 تير 1390

صحبت کردن عزيز دل مامان هستي

سلام عشق مامان، تو عروسک قشنگم الان اينجوري صحبت مي کني: به مامان افسون مي گي اپشون، به بابا مي گي بابام، به خاله آزيتا مي گي خالان جان، به ماماني مي گي ماماي،به الناز مي گي ، ال لاخ، به باباجون مي گي بابون، به دايي امير مي گي اميرخان، انقدر شيرين و قشنگ صحبت مي کني که ميخوام بميرم برات ماماني، الان تقريباً همه کلمه ها رو بلدي حتي خودت جمله هم درست مي کني. امروز مي خوام ببرمت شنوايي سنجي نوار گوش بگيريم انشاالله بميرم برات مامان جون ببخشيد اگه اذيت مي شي. دکتر گفته چون تا حالا نرفتي شنوايي سنجي براي چکاب هم که شده يک بار بايد بريم مامان جون. عشق من. ...
25 تير 1390

دختر خوشگلم هستی:

دختر نازنینم دیروز برای تو  یه وبلاگ خوشگل درست کردم، هنوز وقت نکردم عکسهای قشنگت رو بزارم توی وبلاگت. فرشته کوچولوی من الان یک سال و هشت  ماه و شانزده روزه که به زمین اومدی پیش من و بابا اسی. ما عاشقتیم مامان افسون و بابا اسی ١/٤/١٣٩٠   ...
13 تير 1390

هستی کوچولو در خانه خدا

دختر نازنینم من و تو به همراه، مامانی، خاله آزیتا، خاله ملیحه مامان، خاله فریده مامان، علیرضا، تینا، محمد حسین، عمه پروین و عمه زری تو ٣١/١/١٣٩٠ رفتیم خانه خدا یادت میاد دخترم، خیلی بهمون خوش گذشت، چند تا از عکس های قشنگت رو می زارم تو وبلاگت امیدوارم خوشت بیاد عزیزم. ...
7 تير 1390
1